محل تبلیغات شما

درباره عواطف یک نقاش



 

هوا سرد بود و باد وحشتناکی میوزید.

نمیدانستم من در رگهای شهر جریان دارم یا شهر در رگهای من است. این رویای کیست که در من پرسه می زند؟ آنچنان در رویای کسی که نیست غرق شده ام که نمیدانم به کدام سو میروم. نمیدانم چرا میروم تنها راهم را ادامه میدهم. اینست داستان آنهایی که قلب خویش را گم کرده اند.


 

جایی که ایستاده بودم خیلی دور بود. خودم رو فراموش کرده بودم و خیلی چیزهای دیگه رو. مثل دیدن صورت تورو. 

زمستون داره باز از راه میرسه زمستونی که بیرحمانه عاشقش هستی.

این جایی که من بودم خیلی دور بود. دیگه نمیخوام از خودم دور باشم. 

بیا به یک پیاده روی ساده بریم.

 

 


 

Shawn mendes یه آهنگی داره به اسم رستگاری. یجور دیوونگی خاص توشه. راستش دارم کم کم به این نتیجه میرسم که اکثر اوقات دیوونگی منو مجذوب خودش میکنه. شاید برای همینم تا الان آدمای درست رو تو زندگیم رد کردم و به در هوای رسیدن به اون دیوونگی خفته در نقابی سخت دل بستم. یک نوع مالیخولیای خودآزارگونه که بعله این دیوانگی ها را دوست دارم. شاید برای همینه که queen میگیره. لینچو دوس دارن. کرت کوبین بعد اینهمه سال هنوز ژاکت لک گرفته ش با قیمت بالا حراج میشه. من سی سالم شده و بشدت بار سنگین تحمل ناپذیر روان رنجور دیوان زده خودم رو به دوشم میکشم.

این دیوونگی ها چرا انقدر محبوبن؟ چی توی دیوونگی های بشر هست که بهش ابهت میده؟ که بهش زیبایی میده؟ در عین حال که فریبنده و زیباست کشنده هم هست. گاهی حتی خود فرد تحملش رو نداره. 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها